امام علی (ع) و فاطمیه
بهار و ياس خزاني به هم نميآيند
عصاي دست و جواني به هم نميآيند
تمام دلخوشي من بگو كه تابوت و…
...قدي كه گشته كمانی هم نميآيند
كنار بستر تو اشك و التماس از من
تو و عذار نهاني به هم نميآيند
شفا ز پينهی دست تو آبرو دارد
مگو، مگو نتواني به هم نميآيند
مرا كه خانه نشينم مخواه از اين پس
به خاك تيره نشاني به هم نميآيند
اميد و آرزوي چار كودك معصوم
عزا و فاتحه خواني به هم نميآيند
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
*********************
به التماس نگاه یتیمهای خودت
به دستهای کریمانه ی دعای خودت
بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟
برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟
همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز
به سفره نان خودت را می آوری امروز
دوباره دست به پهلو نمی بری امروز
نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز
که گفته پیرشدی یا جوانیت رفته
خدای من نکند مهربانیت رفته
تو بار رفتن بستی، علی حلال کند؟!
تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟!
تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟!
تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟!
تورا به جان حسینت نگو حلالم کن
از این غریب بخر آبرو حلالم کن
کمی مراقب خود باش... فکر جانت باش
به فکر من نه... کمی فکر کودکانت باش
تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش
بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
همان که بست دراین خانه دست حیدر را
مخواه باز ببیند شکست حیدر را
خدانکرده به تابوت مرگ تن دادی؟
که دست بی کسی ام را به دست من دادی
اگر به دخترکت چندتا کفن دادی
بگو برای حسین از چه پیرهن دادی
چراکه بر بدنش پیرهن نمی ماند
نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند
محمد علی بیابانی
**********************
سایه بالا سرم از سر من کم نشو
روی نگیر از علی؛پیش علی خم نشو
ای گل بیمار من چقدر تب کرده ای
آب نشو پیش من اینهمه شبنم نشو
پا نشو کاری نکن این همه زحمت نکش
تازه زمین خورده ای باز مجسم نشو
دست قنوتت چرا رو به علی می کند
خجالتم می دهی کعبه دردم نشو
زمزمه شهر را می شنوی ای فاطمه
برو که راحت شوی اسیر این غم نشو
گريه ات اين روزها كرببلا مي كند
مادر كرببلا ماه محرم نشو
رحمان نوازنی
*********************
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری الحمدلله
همین که در زدم دیدم دوباره
خودت پشت دری الحمدلله
***
شنیدم بسترت را جمع کردی
و با سختی پرت را جمع کردی
شنیدم آب دادی به حسینم
حواس دخترت را جمع کردی
***
تو دیگر با حجابت خو گرفتی
به چندین علت از من رو گرفتی
گمان کردی ندیدم زیر چادر
چطوری دست بر پهلو گرفتی
**
جواب حرف هایم شد همین! نه؟
غریبه بودم اما این چنین نه!
ببینم! قصد رفتن که نداری؟
نرو! جان امیرالمومنین، نه!
حسین رستمی
********************
وقتی سرت را روی بالش می گذاری
خونآبه می گردد ز پهلوی تو جاری
دیشب عوض کردی لباس خونی ات را
امّا دوباره شد لباست لاله کاری
زهرا مگر میخ در خانه چقدر است
هر دفعه باید پیرُهن را در بیاری
پهلوی تو خواب و خوراکت را گرفته
از درد پهلو تا سحرگه بی قراری
با من نمی گویی چه آمد بر سر تو
بانو شبیه مجتبایم راز داری
اشک جگر دارت ز چشمانت روان است
با خنده های بی شکیب زخم کاری
درد کمر دیگر امانت را بریده!
حتّی توانِ راه رفتن هم نداری
دردانۀ من زیر لب آهسته گوید
چادر نماز خاکیت شد یادگاری
محمد فردوسی
**
از وبلاگ حسینیه
*********************
چه روي نيلي و موي سپيده اي داري
وجود خسته و قدّ خميده اي داري
چه پيكري چه جمالي چه گوش مجروحي
چه بازوان كبود و شهيده اي داري
براي شستن تو آب ديده اي دارم
براي كشتن من زخم ديده اي داري
به روي شانه ي حيدر چه ميكني زهرا
چه ديدگان به خون آرميده اي داري
حجاب ناله ي من ، آستين پيرهن است
ببين چه شوهر غربت كشيده اي داري
الا مسافر حيدر ، ستاره ي لاهوت
خدا كند كه بميرم به زير اين تابوت
علي اكبر لطيفيان
**********************
بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو
زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
سنگ صبور من نرو از پيشم اي عزيز
باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
با رفتنت به زخم غرورم نمك زني
زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟
يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم
اي دل خوشيِ زندگي ام ميشود نري؟
از حال و روز من، كه شما با خبرتري
گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا
خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام
با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن
دلگرمي علي به نظر زود مي روي
نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي
بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد
زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
زهرا بمان و زينب مان را عروس كن
غصه به كار دل گره ي كور مي زند
خيلي دلم براي حسن شور مي زند
زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
دامادي حسين و حسن آرزوي توست
حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟
ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد
در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
اين كربلايي از همه شان مادري تر است
حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
پيراهن حسين شنيدم تمام شد
باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد
باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم
وحید قاسمی
*********************
اين روزها كه ديدنتان كيميا شده
اين خانه بي نگاه تو دارالعزا شده
باور نميكنم چقدر آب رفته اي
حتي براي ناله لبت بي صدا شده
من ميخ بر دلم نه به تابوت ميزدم
هرچند خنده اي به لبت آشنا شده
شرمنده ام كه بودم و پاي غريبه ها
با شعله هاي سرخ به اين خانه وا شده
شرمنده ام كه بودم و نامحرمان شهر
آنگونه در زدند كه از هم جدا شده
فهميده ام چه بر سرت آن روز آمده
از وضع چادري كه پر از رد پا شده
وقت نفس كشيدن تو اين صداي چيست
اين استخوان سينه چرا جابه جا شده
پيراهن حسين مرا دوختي ولي
افسوس حرف روز و شبت بوريا شده
با زينبم بگو سه كفن مانده پيش ما
با زينبم بگو كه به غم مبتلا شده
با او بگو كه بوسه زند بر گلوي خشك
بر حنجري كه محمل سرنيزه ها شده
با او بگو كه بوسه زند جاي مادرش
بر پيكري كه خرد شده ، آسيا شده
حسن لطفي
*********************
نشسته ديده به باران ، ولي بهاري نيست
دلم شكسته گُلم گريه اختياري نيست
تو را به جان علي اينقدر تلاش نكن
كه از چنين بدني انتظار كاري نيست
بيار بار دلت را به شانههاي علي
كه در مقابل پيراهن تو باري نيست
براي دست تو اين شانه بار سنگيني است
عزيز !حال تو كه حال خانه داري نيست
تمام خانه و كوچه پراست از لاله
خزان بستر تو جاي لالهكاري نيست
ميان سينهي مجروح من حرم داري
چه فرق ميكند اين كه تو را مزاري نيست
محمد بختیاری
*******************
پر می زند به سمت خدا بال بی پرت
رنگ پرستو آمده جای کبوترت
حالا که فصل لاله گذشته چرا هنوز….
....گل می دهد دوباره گلستان بسترت
یا بین شعله های تبت آب می شوی
یا اینکه آب می رود از دیده ی ترت
سرگرم زخم داری و درد سرت شدی
یعنی که سر نمی زنی دیگر به همسرت
تقصیر تو نبوده عزیزم که مدتی . . .
. . . افتاده است عکس من از چشم لاغرت
اصلاً بیا و روسری ات را گره مزن
من رد نمی شوم نظری از برابرت
تو پا به پای چادر خود راه می روی
خیلی مواظبی که نیفتاده از سرت
این نیمه ی شکسته ی تو جوش می خورد
وقتی کمی تکان نخورد نیم دیگرت
محمد امین سبکبار
*********************
قبل از آنیکه شرر بر جگر من باشی
تو بنا بود بمانی سپر من باشی
از من غمزده بعد از پدرت رکنی رفت
تو بنا بود که رکن دگر من باشی
حرف از رفتن خود میزنی و می میرم
تو چرا زخم دل شعله ور من باشی
آه خوش بود دلم فارغ از این شهر غریب
فاطمه! تا به ابد دور و بر من باشی
حال همراه شدی دست به دست اجلت
کاش می شد که فقط همسفر من باشی
تو دعای سفرت خواندی و من در عوضش
از خدا خواستم ای محتضر من – باشی
پر و بال تو شکستست ولی ممنونم
با همین حال اگر بال و پر من باشی
همه دیدند تو با سینه زخمت ماندی
تا در آن موج بلا پشت سر من باشی
کاش می شد که بمانی به برم تا اینکه
رد جا مانده دیوار و در من باشی
محمد بیابانی
*********************
این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است
این دنده ها ز روی لباست شمردنی است
چشم تو خواب دارد و خوابت نمیبرد
با سیل اشک، خواب ز چشم تو بردنی است
بر استخوان نشست جمال جلالی ات
این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است
این زخم بد قلق، قرق زینبت شکست
بر سینه جای زخم تو، زینب فشردنی است
فامیل من برای تو خرما خریده اند
بعد از عیادت تو که گفتند مردنی است
چشم تو گود رفت که عادت کند حسین
طفلی حسین جانب گودال بردنی است
مویت ربیع الاول بعد از محرم است
غافل از اینکه گل به سر تو فسردنی است
محمد سهرابی
*********************
امشب ز فرط گریه صدایش گرفته است
حتی دل مدینه برایش گرفته است
با نوحه های زینب خود سینه می زند
ذکر حزین « وااسفایش» گرفته است
با این لباس خاکی و پاره؛ بدون شک
پایش به گوشه های عبایش گرفته است
هنگام غسل دادن زهرا به گریه گفت:
این مو که سوخته! که حنایش گرفته است؟
تا چشم او به چادر و سجاده خورد، گفت:
زهرای من چه زود دعایش گرفته است!
آبی بیاورید،حسینش ز حال رفت
آقا دوباره هول و ولایش گرفته است
وحید قاسمی
*********************
پیش از غروب ابری عمر خزانتان
جان می دهم به زندگی نیمه جانتان
از چه ز روز حادثه حرفی نمی زنید
نامحرم است چاهِ دلم با زبانتان؟
وقتی به اذنتان ملک الموت زنده است
فکری کنید بر اجل ناگهانتان
هر شب به گرد بسترتان دور می زنم
تا پنجه های مرگ نیفتد به جانتان
شاید به خواب امشبتان محسن آمده
سوزد تبسّمی ز لب مهربانتان
سجّاده و ستاره و تسبیح شاهدند
بر گریه ی شبانه و درد نهانتان
دستی که زانوی غمتان را بغل گرفت
حسرت نهاده است به دل کودکانتان
با هر تپش که قلب حسن تیر می کشید
می میرد از کبودی قد کمانتان
قلبم شکسته تر شده از دستتان که من
پیرم ز روزگار غریب جوانتان
چادر به زیر پای شما گیر می کند
از بس که خم شده کمر ناتوانتان
محض تبرّکی وسط سفره می برم
آن تکه ای که مانده ز دست پخت نانتان
از چه ردیف دنده ی تان نامنظّم است
بانو چه آمده به سر استخوانتان
این حال و روزتان پس از آن ضربه ی در است
این ناله کرده است به احوال آنتان
ای چشم پر ستاره ی آیینه ی علی
خون می چکد ز قطره ی اشک روانتان
مهمان کنید از لبتان یک علی مرا
پیش از غروب ابری عمر خزانتان
محمد امین سبکبار
*********************
داغت که با سکوت سبکترنمي شود
حرفي بزن جواب که باسرنمي شود
تعريف کن ازاول تنهايي ات بگو
از هيچکس براي تو مادرنمي شود
از مردم از عيادتشان راستي بگو
کي گفته بود فاطمه بهتر نمي شود؟
ميخواهم ازغمت نخورم بر زمين ولي
هربارميرسم جلوي درنمي شود
دربسترت به چشم من انگار زينبي
آدم سه ماهه اينهمه لاغر نمي شود
حسين رستمی
*********************
دوباره سفره ی اشک مرا تو گستردی
چرا محدثه تابوت خانه آوردی
اثر نداشت مگر دستمال زرد نبی
هنوز مثل گذشته دچار سر دردی
تمام پنجره ها را گشوده ام زهرا
کمی نسیم بیاید، چقدر تب کردی
اگر چه دنده ی یک دنده با تو لج می کرد
صبور بوده به روی خودت نیاوردی
چه آمده به سر چشم هایت ای بانو
که با دو دست پی جانماز می گردی
وحید قاسمی
*********************
دو پلک شب شکنت گریه می کند زهرا
برای سوختنت گریه می کند زهرا
چقدر آب شدی این دو هفته ی آخر
لباس در بدنت گریه می کند زهرا
کبود تر شده ای، پس نفس عمیق بکش
تلاش کن؛ حسنت گریه می کند زهرا
دوباره راز گل سرخ سینه افشا شد
دوباره زخم تنت گریه می کند زهرا
کفن سوا مکن از گنجه ی جهیزیه ات
حسین بی کفنت گریه می کند زهرا
وحید قاسمی
*********************
خونابه های زخم تو آب وضوی من
لبخند کوچکی به لبت آرزوی من
حرفی بزن عزیز دلم غصه می خورم
این غصه عقده ایی شده بین گلوی من
ناراحتی ز دست علی؟ پس چرا دگر
پوشانده ای تو صورت خود پیش روی من
مردم دگر جواب سلامم نمی دهند
بر باد طعنه رفته همه آبروی من
پیرم نموده ناله واشک شبانه ات
دیگر نمانده تار سیاهی به موی من
ای ذات آب روح طهارت زلال من
خونابه های زخم تو آب وضوی من
وحید قاسمی
*********************
ای تکیه گاه شانه ی بی یاورم مرو
ای بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو
بر زندگی ساده ی نه ساله رحم کن
من التماس می کنمت همسرم مرو
روز مرا چو چادر خاکی سیه مکن
ای قبله گاه نور بیا از حرم مرو
دستم به دامنت قسمم را قبول کن
زهرا به حق اشک دو چشم ترم مرو
خیبر شکن ببین که به زانو در آمده
بی تو غریب می شوم ای همسرم مرو
باور نمی کنی که بدون تو بی کسم
کی می شود جدایی تو باورم مرو
سنگ صبور من بروی بهر درد دل
سر تا کمر به چاه فرو می برم مرو
آنکه ز ساقه نو را شکست«تبت یداه»
یاس کبود من گل نیلوفرم مرو
زینب شبی لبش در گوشت نهاد و گفت
کردم دعا که خوب شوی مادرم مرو
قاسم نعمتی
*********************
چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود
زهرا حریف چشم تو باران نمی شود
گیرم که نان بعد خودت هم درست شد
نان بدون فاطمه که نان نمی شود
برخیز و باز مادری ات را شروع کن
فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود
بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو
طوری که زیر دست تو پنهان نمی شود
معجر بزن کنار و علی را نگاه کن
خورشید زیر ابر که تابان نمی شود
فهمیده ام ز سرفه ی سنگین سینه ات
امشب نفس کشیدنت آسان نمی شود
ای استخوان شکسته ی حیدر چه می کنی؟
با کار خانه زخم تو درمان نمی شود
من خواهشم شده ست که زهرای من بمان
تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود
گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت
گفتی به یک نگاه به قرآن نمی شود
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
*********************
لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم
تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم
خبر سوختن عود تماشایی نیست
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
علت خم شدنت کوتهی جارو نیست
تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم
وقت برداشتن شانه کمی شک کردم
ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم...
زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است
از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم
با صدایی که در این خانه رسید از کوچه
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
حسين رستمي
*********************
ای شهاب سرخ رنگ آسمانی صبر کن
چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن
با همین احوال، تنها دل خوشی من تویی
راضی ام من به همین قدّ کمانی صبر کن
کاش میمردم نمی دیدم مسافر میشوی
تو برای این سفر خیلی جوانی صبر کن
من بدون تو فقط یک جسم بی روحم مرو
تا بمانم عشق من باید بمانی صبر کن
خُب بگو بانو که قصد کشتنم را کرده ای؟
می روی با خود مرا هم می کشانی صبر کن
این ستون تا آن ستون شاید فرج باشد، مرو
چند روزی بیشتر تا می توانی صبر کن...
محمد ناصری
*********************
این شانه های خسته ی من ناتوان ترند
تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
در دست های خیبری ام جان نمانده است
بی قوت تو راه به جایی نمی برند
از مردمی که خنده به تنهایی ام کنند
تا کوچه های شهر همه گریه آورند
از احترام و عرض ارادت گذشته کار
مردم دگر سلام مرا هم نمی خرند
با زینبت حسین و حسن گریه می کنند
این کودکان غمزده محتاج مادرند
خانوم خانه صبح شد، از جا بلند شو
تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
خورشید تابناک مدینه طلوع کن
پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
این بال های زخمی تو سایه گسترند
پشت دری شکسته زمین خوردی و بدان
چشمان من همیشه به دیوار و آن درند
فریاد می زدی و کسی اعتنا نکرد
همسایه های ما همه هم کور و هم کرند
دیگر برای زینبت از کربلا نگو
از جسم های غرق به خونی که بی سرند
از تیر و نیزه ها که به رویای پیکرند
از دشنه ها که در پی گودی حنجرند
آوارگی و کوچه و بازار بعد از آن
از مردمی که سنگ روی بام می برند
از کودکی که دامنش آتش گرفته است
از آن سواره ها که به دنبال دخترند
از لشگری که در پی آن گوشواره ها
در قحط زار عاطفه صد گوش میدرند
از آن کنیز زاده که فکر کنیزکی است
از مجلسی که شادی و غم برابرند
از بزم عیش و آیه ی قرآن و ضرب چوب
از آن نگاه ها که به طشت زر و سرند
از قطره قطره های شراب شراب خوار
کآمیخته به خون سر و روی دلبرند
از کربلا مگو که ز بس گریه کرده است
بال و پر ملائکه از اشک او ترند
مسلم بشیری نیا
*********************
تنها نگاه ميكني و آه ميكشي
روزم سياه ميكني و آه ميكشي
رويت گرفته اي ز من و در جواب من
رو سوي ماه ميكني و آه ميكشي
همسايگان ز گريه ي تو شكوه ميكنند
گويا گناه ميكني و آه ميكشي
يا خانه را ز ماندن خود ميكني بهشت
يا قتلگاه ميكني و آه ميكشي
طاقت نداري آه كه بي كس ببيني ام
عمرم تباه ميكني و آه ميكشي
ديوار هم ز رفتن تو گريه ميكند
تا عزم راه ميكني و آه ميكشي
بر تو نگاه ميكنم و آه ميكشم
بر من نگاه ميكني و آه ميكشي
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام علی(ع) در فاطمیه
برچسبها: امام علی (ع) و فاطمیه مهدی وحیدی